بهارخواب

شعرها و نوشته های مجید شفیعی

Friday, August 10, 2007

شكل دگر خنديدن

شكل دگر خنديدن


مدت دو سال است كه مشغول تهيه و گردآوري مجموعه اي هستم با نام طنزدر ادبيات كهن ايران كه تا به حال هشت جلد آن براي چاپ آماده شده است اين مجموعه براي نوجوانان تهيه شده است. به هر كتاب قابل تاملي كه برخوردم حكايات طنز رااز آن دستچين كردم. به عنوان مثال كتاب ِ روضةخلد كه كتابي آكنده از حكايات ِ حكمي و تعليمي است يا كتاب ِفيه مافيه كه سلسله گفتارهاي عرفاني مولاناست.بعد از اتمام تهيه وگرد آوري اين مجموعه به طنز در ادبيات معاصر ايران خواهم پرداخت
در جامعه اي كه طنز شفاهي آن گوي سبقت از طنز نوشتاري ربوده است؛ اين كمترين كاري است كه مي توان براي نوجوانان انجام داد.تا از يك سو با ادبيات كهن سرزمين خود آشنا شوند واز سوي ديگر با مطالعه اين آثار به وضع اجتماعي آن دوران نيز پي ببرند.طنز نگاهي ديگرگونه است؛سلاحي در خفاست؛شكافنده وهوشيار است؛حقيقت نگري رند است؛ كه مي آموزد به ما، شكل دگر خنديدن

گرچه از روز ازل خرم وشادان بودم
عشق آموخت مرا شكل دگر خنديدن
مولوي



از
كتابهايم


يكي ديگر از كتابهايم كه بازنويسي سه حكايت طنز از كتاب زهرالربيع است به چاپ رسيد.نام اين كتاب كه مخصوص نوجوانان است؛حكايت خيره سران نام دارد
اين كتاب در انتشارات منادي تربيت به چاپ رسيده است.اين انتشارات يكي از معتبرترين ناشران حوزه كودك ونوجوان است كه اهتمام آن بيشتر در جهت چاپ آثار تاليفي است.برگزاري نمايشگاهايي در داخل وخارج از كشور وعرضه محصولات نوشتاري در عرصه هاي
بين المللي از عمده فعاليتهاي اين نشر معظم مي باشد

ملانصرالدين وعمران صلاحي


آمدم و آمدم تا به عمران صلاحي رسيدم چه روح بلندي داشت اين مرد!خدايش بيامرزاد
از فكاهه ها وهزلها وطنزهاي ملا چه شعرهاي تامل برانگيزي ساخته بود! شعرهايي كه غمي مواج درون هريك موج مي زدوسوية تراژيك آن همه حكايات را كه عمري به آنها خنديده بوديم عيان مي ساخت يادش گرامي باد
در مقدمه كتاب ملانصرالدين او به اشعاري برخوردم كه خود در باره آنها چنين مي گويد
قضيه من وملا هنوز تمام نشده است.در سال 1366 داشتم لطيفه هاي ملا را مي خواندم بعضي از آنها باعث شد شعرهاي ملا نصرالديني بگويم اسم اين شعرها را گذاشتم آب در غربال يكي دوتا از آنها اينجا وآنجا چاپ شده است.ناشران از چاپ كتاب شعر پرهيز مي كنند
مگر كتاب پنج تن آل نيما
حالا چند تايي از اين شعرها
دَر
دري داشت پيوسته بر دوش خود
اگر اژدهايي دهان مي گشود
دري باز مي شد به درياي سرد
نگاه نگاري اگر خيره مي شد به او
.دري باز مي شد به شرم


جهان
درباغ سبزي نشانش نداد
واو سالها مشت مي زد به در
دري داشت پيوسته بر دوش خود
وروزي از آن در گريخت

قايق
باد بلندي در خيابانهاي دريا راه مي رفت
با قايق كفش
روح غريبي روي امواج خيابان در گذر بود
!با كفش قايق
مرده
مردي آمد
فرياد زد
من مرده ام
زير درختي
در راهي بي عابر
و برگشت در جاده اي
جنازه اي مي بردند
قيمت
با لباسي پاره
از فروشنده سئوالي كرد
?قيمت انسان متري چند است

عكس
عكسي به دست داشت
ازخود
آن را نشان من داد
پرسيد
!با اين مشخصات كسي را نديده اي


دوبرابر

مرد لوچي مي گفت
!روي زيبا دو برابر شده است

جهل هوشيار

پيش از آنكه پاز بگويد
هر اتاقي مركز زمين است
تو ميخ ات ر اكوبيدي بر خاك وگفتي
وسط دنيا همين است
وپيش از آنكه فروغ
دستهايش رادر باغچه بكارد
تو پاهايت را در باغ كاشتي
ومحصولي را كه مي خواستي برداشتي
گاهي بلبل شدي
وبر درخت زردآلو خواندي
گاهي شتر بالداري را
از فراز بام پراندي
برابر آينه
ايستادي و گفتي
من كيستم
اگر اين تصوير شكسته نيستم
كمان گرفتي
كمين كردي
وبا اولين تير
خود را نقش زمين كردي

روزي
خود خبر مرگ خويش را آوردي
تو را مي ستايم
!اي جهل ِ هوشيار


كائوس

بي شك كائوس را بايد همين دوروبرها ديد بسي دهشتبار تر از آن چيزي كه برادران تاوياني به تصويرش كشيدند.يا كوروساوا در شاهكارش آشوب .يا تاركوفسكي در كتاب مقدسش آينه
حالانبود ِ برگمان و آنتونيوني كه بيش از يك فيلمساز، فيلسوف وروانشناس بودند وبا هر فيلم خود گنجينه ارزشمندي به ذخاير سينما افزودند وحقيقتي را از درون پيچيده ومغشوش انسان معاصر بيرون كشيدند؛جهان چگونه تفسير مي شود؟
آنها نه تنها سينماگر بلكه مورخان موشكافي بودند كه هر يك از آثارشان گواه حقيقتي است كه از دل ژرف كاوي عظيمي بيرون كشيده شده است.توت فرنگي هاي وحشي وآگرانديسمان را هزار باره مي بينم وبر روح بلند اين دواستاد درود مي
فرستم.