بهارخواب

شعرها و نوشته های مجید شفیعی

Thursday, September 28, 2006

به آرامي

شعري از پابلو نرودا


به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر سفر نکنی
اگر چیزی نخوانی
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی
اگر از خودت قدردانی نکنی

به آرامی آغاز به مردن می کنی
زمانیکه خودباوری را در خودت بکشی
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند

به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر برده عادات خود شوی
اگرهمیشه از یک راه تکراری بروی
اگر روزمرگی را تغییر ندهی
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی

تو به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر از شور و حرارت
از احساسات سرکش
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وا می دارند
و ضربان قلبت را تندترمی کنند
دوری کنی

تو به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر هنگامیکه با شغلت، یا عشقت شاد نیستی، آنرا عوض نکنی
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی
اگر ورای رویاها نروی
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یکبار در تمام زندگیت
ورای مصلحت اندیشی بروی


امروز زندگی را آغاز کن
امروز مخاطره کن
امروز کاری بکن
نگذار که به آرامی بمیری

! شادی را فراموش نکن


كتابهاي تازه من

كفشهاي بابا انتشارات گوهر دانش


گنج قلعه سفيد انتشارات شباويز تقدير شده در جشنواره بولونياي ايتاليا

غلام بازرگان انتشارات شباويز


ديلمان



قسمتي از طبيعت زيباي ديلمان كه خستگي ساعتها رانندگي را از تنم بيرون آورد ومرا در سكري فراموش نشدني فرو برد پيش از آن به جواهر ده رفتيم ميان خلسه درختان ومه اي كه سراسر جنگل را گرفته بود فرو شديم وسكوت با ما حرفها داشت يك روز پر از جنگل ودرخت ومه كه ابتداي آن از فومن بود ازقلعه رودخان



عكس تازه اي از من وشعري نه چندان تازه


يوزپلنگان جوان


پلنگهاي معتاد
عكس ماه را در جويها
چنگ مي زنند
وگربه ها، آرزوي پلنگ شدن را در مغزم

!يوزپلنگان جوان

كه در شيشه هاي الكل
... روياي صاعقه را عق مي زنيد


شب اين را گفت و قرص ماه را بلعيد وخوابيد