بهارخواب

شعرها و نوشته های مجید شفیعی

Sunday, March 30, 2008

وانموده ها

سایه
هدایت برای سایه اش می نوشت.یک سایۀ واقعی
ما بی سایه با دست افزاری مجازی در دنیایی مجازی با خواننده گانی مجازی با یک دلخوشی مجازی نگاه کنید همه چیز مجازی است
یاد صحنه ای از فیلم ماتریکس افتادم جایی که کوهستان نبود توهم کوهستان بود؛ توهم نوشیدنی بود؛ توهم خوردنی بود توهم گوشت بود؛ توهم خون بود؛ همه چیز تبدیل به مثل ِ مثلِ مثل ِ شده بود.جهان وانموده ها, تصویرهای مجازی, گوشت مجازی, خون مجازی جهان وانموده ها جهانی که بودریار ودیگر فلاسفه از وجودش گفتنداین عبارات را از کتاب جامعه یعنی بیست ویکمین فصل تورات بخوانید. بعضی می گویند این عبارات به هیچ, وجه وبه هیچ صورت در کتاب جامعه نیامده. شاید خود اینها نیز وانموده ای از کتاب جامعه باشد! که بودریار کشف کرده است
وانموده هرگز آن چیزی نیست که حقیقت را پنهان می دارد وانموده حقیقتی است که عدم وجود حقیقت را پنهان می دارد وانموده حقیقی است
از بودریار

پنهان کاری یعنی تظاهر به نداشتن آنچه داریم. وانمودن یعنی تظاهر به داشتن آنچه نداریم. یکی کنایه به حضور دارد؛ دیگری به غیاب. کسی که وانمود به بیماری می کند بعضی از علائم بیماری را در خود تولید می کند
ما ودوستان ما از نوع دوم اند. ما وانمود می کنیم که دوستیم ولی در پنهان وخلوت خود, از هم رنجه ایم. چونان که با یک غوره سردیمان می شود وبا یک مویز گرمیمان. هیچ چیز ما پایدار نیست. چراغ یکدیگررا تا صبح روشن نمی گذاریم.واین بر می گردد به بنیانهای فرهنگی و تنگناهای عجیب وغریبی که در آن روزگار می گذرانیم وهمچنین فتنه ای که معتقدم همه آتشها از گور اوست بیماری اقتصادی, تورم, بیماری هلندی, اقتصاد وراداتی,و همچنین نظریه های وارداتی
من به تو بد گمانم وانمود می کنم که این طور نیست. شاید هم مثل یک بازیگر زبر دست خودم باروم شده که تو اسطوره منی
اما در یک بالا وپایین رفتن صفرا, اختلال در گوارش واسباب هاضمه, یا بوجود آمدن اختلال کوچکی در تیروئید و...همه چیز ما به هم می ریزد به یک آن زاهد شوریده سر به یک آن مست دیوانه سر
برای شعرهایم

دلم برای شعرهایم سوخت. آخر کدام ناشر کتاب شعر چاپ می کند؟اگر هم چاپ می کند به روالی عجیب وغریب وتحکم زاست. بعدش کیست که بخواند؟حتی شاعران هم کتابهای شعرهم رانمی خوانند. البته این عدو برای من سبب خیر شد رفتم به سمت قصه وقصه نویسی و چقدر خوشحالم که وضع قصه نویسی بهتر است وبسیار بهتر.اما من همیشه خودم رامدیون شعر می دانم.معتقدم یک نویسنده کوک ونوجوان حتما باید شاعر هم باشد. من از عرصۀ شعر به نوشتن برای کودکان روی آوردم.اما این بیماری حذف, این بیماری ندیدن, این کوری این توهم ِ توطئه تا کجا می کشاندمان؟
مرا که اینجایم در همین اتاق که می تواند مرکز جهان باشد واتاق شاعری دیگر ونویسنده ای دیگرهم. نه در پاتوقی هستم نه در روزنامه ای, نه در حلقه ای, نه .... چقدر وانموده ها زیادند مثل دوستی, مثل انسانیت, مثل ....
آمدیم کتاب هم چاپ شد. دیگر خبری هم از مجله های وزین ادبی آن دوران هم که نیست خودتان می دانید. آدینه رفت؛ عصر پنج شنبه رفت؛ کارنامه هم رفت مثل گلشیری
من شاعرم ونه یک ویزیتور, ونه یک کارشناس ِ تبلیغات ونه یک کافه نشین ونه یک شاعرنام آشنا برای یک روزنامه نگار یا یک خبر گزار
این منم که داد ه اند به من فرشتگان خلعت شاعری ام
چون باز آمدم از سفر شبانه ام
ندیدمت ای الهه سیمین تنم
گویا باز لباس زخم پوشیدی
ای زن! توای نیمۀ زنانۀ جان ِ شرحه شرحه ام
این منم

شعرهایی ازخودم

دامن ِ ناهید

ساختیم ونشستیم
چهار عنصر هستی به چهار میخ کشاندیم
اجنه وشیاطین
ادعیه و باطل السحر
الفیه و شلفیه
به خورشید بستیم
کیمیا را زخاک
سرمستی را ز باد
سحر ناهید را ازآب ربودیم
خاکستری در باد
بر دامن ناهید
زنی که گفتند
در حومه های شهر تکه پاره از یک تجاوز جمعی
حالا من با شعرهایی که او بود
به تعمید کدام جنین به خاک افتاده روم
نه اجنه وشیاطین
نه الفیه وشلفیه
دستی فزون تر از افسون
اینگونه می کند از بیخ
حالا کجاست سرود شاعری که این خاک را به نظر کیمیا کند
گویا کسی روی آب راه می رود
همانگونه که شب به یک افسون
چشم خمار یار می شود
خورشید شماطه دار هم روی هر ساعتی از شب
تنظیم می شود
اینسو ناهید آن رویای سیم تن
در فاضلاب های شهری وصنعتی
اژدهایی شاخدار می شود

آری ساختیم , ساختیم
این بار چهار عنصر نیستی
به هم بافتیم

شاعر خوب

شعرها را نگاه نکرده پذیرفت, ناشر
تعجب کردم
امضایش پای قرارداد,یقینم داد که نه
منتظر امضایم نشد
وبرگه ای هم نگرفت درِ ازای پولش

پیشترها حتی یک دفعه هم برایم وقت نداشت
وشعرها را نخوانده رد می کرد
حالا کتاب های تازه اش را به من می داد
داستان های ساعدی
هزارتوی های بورخس
شعر های نجدی

می خواستم پرواز کنم
پرواز کردم
خوردم به سرفه های نجدی
به چشمهای بورخس
به نفسهای ساعدی که بوی تند سیگار می داد
دلگرم شدم
تعجب کردم
خوابم نیامد
چند سالی است که دیگر نمی خوابم
اگر بخوابم می میرم
یا اگر بمیرم می خوابم؟

جمله ای آمد
مثل یک کلاغ مرده خورد به صورتم
شاعر خوب شاعر مرده است
باران های بی قرار

باران های بی قرار عصرگاهی را بخوان
تا گواهی دهند
سدوم و عموره نبوده ام
که اگر نگاهم کنی
کوهی از نمک شوی
تخت جمشید بوده ام
که بی نگاه تو
ویران گشته ام