بهارخواب

شعرها و نوشته های مجید شفیعی

Thursday, April 12, 2007

شعرهاي من

با تبريك سال نو به همه دوستان وخوانندگان وبلاگم وبا يادي از تمام رفته گاني كه عمر بر قلم گذاشتند وسطر به سطر زندگي خويش بر آن فشردند وبه جاودانگان پيوستند
شروع وبلاگم در سال جديد با اشعارم كه پيشتر براي سايه ام آنها راخوانده ام

شكار گاه

از راه رسيدي
با هِجّي ناقصي كه از تو بر اِسليمي حاشيه مي رفت
قاب مي شد آهوي در شكارگاه

شكارچي تلفظ كاملي از كَمان بود
تا گُل ِ شاه عباسي شكفته بماند
رنگ به رنگ از راه رسيد
شكارگاهي كه بر انگشت نشسته بود
تا از هيچ حاشيه اي ساقهاي باريك ِ آهو نگذرد

ديگر رسيد با تاجي از زرناب
وخون بر انگشت، مُرد
زير پاي اسب شاه

آهو را براي سُور ِشبانه از متن برداشت
تا گُلهاي شاه عباسي با نامشان آسوده بمانند
:به دستها گفت
نَعل ِ اسب را عوض كنيد


شعر وباد

خواستم بنويسم
...بر بازوان معوج راه
كه چتري بر اين شعر
باريد
كلمات در زير آن جمع شدند
گفتم از كدام شعري؟
كه باران
باريد
اين كاغذ، خيس ِ گفتگوي چتر وباران شد

از آن همه چتر مُژگان
كه تركشان كرده بودم ميان
ميان شعرهاي پيش
از اين كلمات كه تركم مي كنند
بيش از پيش
چند باران آمده ام؟
خواستم بنويسم
...ميان بازوان معوج راه
كه بادي
چترم را
به شعرهاي ديگري پاشيد

چتر مژگان ببنديد
تا غبار گفتگوي شعر وباد
به شعرِ خُمار ِ ديدگانتان نرود



آن سيه چشمان

ديگر
نه آن سيه چشمان
در هيچ چشمخانه اي
پيدا شد
نه عادت ِ ديدن ِ سيب
از پنجره اي منيژه را صدا كرد
به چاهي
ماهي
به
ماهي

به صَحاري خشك
مي گويم
از زلالي اين همه باران
كه
.نمي بارد

دستان ِ شعر من

نمي خواست دست از شب بكشد
...گفت:جايي امن
گفتم:شعر من نيست
اما سيمرغ بابالهايي سوخته رسيده بود از راه
...گفت:نيشتر پهلو به پهلو
...گفتم:دستان ِشعر من بي چراغ
...گفت:امن تر از سحر تو
...گفتم:مگو آه
...در پستويي نُه توي
گفت:گردِ شَهر،سِحرِ من، شعرِ تو
...گفتم:آه
نيشتر،پهلو به پهلو
نمي خواستم
نگفتم
آب خواست
و
ديگر از شعر من بر نخواست