كفشهاي بابا
كفشهاي بابا
گزارش تصويري 2
در سوگ پاواروتي
كنسرتي را از او ديدم با بزرگان موسيقي پاپ غرب مثل استينگ،اسكورپيون،وكساني ديگر وچقدر زيبا نواها با خنده او
مي رقصيدند در فضا. گاهي فكر مي كردم كه او آواز
نمي خواند بامن سخني آهنگين دارد.شعري برايش سرودم
حنجرة تو لوچيانو
چه نواها كه در خلوتي صبور
چه نواها كه در خلسه اي عجيب
نوشته شد
سپس با حنجرة چابك تو
!لوچيانو
سرشته شد
روح تو مي چكيد قطره قطره روي كليد سل
ما در اين سو، افسرده از صداي دهل
جهان چه كوچك است
هان ببين! جهان ما
خنديد ودر دستمالش پيچيد
گريخت با سرعت نور
خنده پاشيد، پر كشيد در هوا
فرشته اي چابك
...در صداي آوه ماريا
به ياد حسين منزوي
زني كه صاعقه وار آنك،رداي شعله به تن دارد
فرو نيامده خود پيداست كه قصد خرمن من دارد
هميشه عشق به مشتاقان پيام وصل نخواهد داد
كه گاه پيرهن يوسف كنايه هاي كفن دارد
كي ام كي ام كه نسوزم من؟تو كيستي كه نسوزاني
بهل كه تابشود اي دوست هر آنچه قصد شدن دارد
دوباره بيرق مجنون را دلم به شوق مي افرازد
دوباره عشق دراين صحرا هواي خيمه زدن دارد
زني چنين كه تويي بي شك شكوه وروح دگر بخشد
به آن تصور ديرينه كه دل زمعني زن دارد
مگر به صافي گيسويت هواي خويش بپالايم
دراين قفس كه نفس در وي هميشه طعم لجن دارد