انفجار
نمي دانم چرا كوشش ِ شعري معاصر در سطح زبان باقي مانده است اصحاب صاحب نظر واساتيد شعر معاصر همانها كه مكرراً در محافل ونشستها ومجمعها و همايشها وكلاسها ديده مي شوند و مكرراً همان حرفهايي را مي زنند كه در نشست قبلي وكلاس قبلي
اصرار ِ بيش از حد و ملال آورشان دگرگوني در نرم زبان و عاقبت شايدانفجار زبان است!!!! البته پي آمد ديگر انفجارها
اتفاق
قولي كه هر زمان ودر هرجا فرياد مي زنند وتبديل به سرلوحه مانيفست شان شده است اين است
شعر اتفاقي است كه در زبان مي افتد. كه البته اين سخن متعلق به ايشان نيست واز فرماليستهاي روس وديگر نظريه پردازان غير وطني ، وام گرفته اند ودر اين آشفته بازار پر هرج ومرج به صورت متوالي از دستاوردهاي آنان براي مقاصد خود خرج مي كنند
بابا ؛عزيز ِ شعر شناس ، سخني تازه بيار
فرا گفتار
ديگري، روزي ديگر، فرياد مي زند؛ شعر فراگفتار. فراي آنچه گفتار است ؛لاجرم فرياد يا نعره است يا همچون جرثقیل؛ بر ديوار پوسيده شلتاق كردنست آه اي انسان! به كدامين تركستان؟
فقط اين را مي دانم كه چه استعدادها در اين آشفته بازار به هرز نمي رود و اسير سردر گمي
نمي شود؛ افسوس
سايه
و در اين ميان كسي هم از تاريخ و اين سابقه عظيم شعري چه در خارج چه در ايران درس نگرفت؛كه اي بابا، خود ِ صورت ِ مسئله ديريست پاك شده است. ما حافظه تاريخي نداريم؛ پس محکومیم که تاريخ را تكراركنيم
مگر ما در سبك هندي آن تركتازيها وبازي هاي محيرالعقول و خيره كننده زباني را نداشتیم؟ از آن شاعران واز آن جنبش ،جز باد و به جز نامي كوچك در فرهنگي كوچك چيزي باقي نماند. آنهمه نام آوران ِ اين سبك ، در زير ِ گنبد ِ مقرنس كاري ِ شعر ِ حافظ ومولانا ، تنها يك كاشي معرق زيبا هستند
چرا که شعر آنها اتفاقی در زمان بود
اتفاقي در زمان
آنچه كه دريافته ام و برآن اصرار دارم و درخانه دنج ِخود مي سرايم اين است
شعر اتفاقي است كه در زمان مي افتد وغير از اين اگر باشد باز زمان است كه آن را فراموش مي كند وبه دست ايلغار ِ ثانيه ها مي سپارد
حال، راز ِ ماندگاري حافظ ومولانا و نظامی وفردوسي و ...در وراي همه قلم فرساي ها، حكومتي است كه بر زمان دارند نه فقط احاطه به زبان بلكه برهه اي از زمان را با نام و قلم خود به تسخير درآورده اند
فيل درخانه تاريك
ما بيشتر دچار سؤتفاهم شده ايم و از اين است كه زبان نيز براي ما عاملي است براي سؤتفاهم
و به اين دليل به زبان به قدري حساس شده ايم كه معيار هاي فكري را به فراموشي سپرده ايم و چون رابطه زبان وتفكر خود فلسفه اي پيچيده دارد؛ پس تفكر ماندگاري بروز نكرده تا زبان به تبع آن زمان را تسخير كند و از حافظه ها پاك نشود ومولاناخود گفت؛ حكايت فيل در خانه تاريك
شعری از یک دوست
مهران حسن زاده دوست وهمکلاسی شوخ ودر عین حال متفکر وحاضرجواب وتیز هوشم که من در لحنش قوس طاقهای سی و سه پل اصفهان را می بینم .این شعر را در چهارمین جشنواره شعر وادب دانشجویان خواند وبه شعفم افزود
دراین جشنواره مهران، مقام دوم راکسب کرد ومن اول شدم. یاد آن روزها به خیرروزهای عشق ومشغله وجستجو روزهای ناکامی ودربه دری و حسرت؛ روزهای خوب ِخلوت
دزدیدیم
گوهری شبچراغ دزدیدیم
گلی از ذهن ِ باغ دزدیدیم
خانه تاریک بود و از مسجد
باز هم یک چراغ دزدیدیم
دست کج بود ودخل ِ بد مستی
هرچه گشتیم ایاغ دزدیدیم
هوس ِ سوختن به دل افتاد
بوسه ای داغ ِ داغ دزدیدیم
عیب اش این بود راه رفتن را
از مرام ِ کلاغ دزدیدیم
وشعری از خودم
نام
باز كردي رود را از كمرگاهت
نامش را خواندي و نيل
شكل گرفت
خوابيد قلم
و گهواره خطي كشيد بر ديدگان ِ نمناكت
آسيه تن مي شست درنسيم ُو نيل
مي نوشت بر دستانش
تعبير خوابهاي مصر را