بهارخواب

شعرها و نوشته های مجید شفیعی

Saturday, April 30, 2005

بونوئل در ستایش سادگی



شوق و آفرینش




بونوئل را از آن جهت می ستایم که با دیدن فیلمهایش شوقی در وجودم زنده می شود که می خواندم به آفرینش. وشوری به من می بخشد تا دوباره .برخیزم و جهان را از نو نظاره گر شوم

حس می کنم خلاقیت ام دو چندان می شود و امیدوار می شوم که سینما تا .هنگامی که زندگی هست زنده می ماند

بونوئل ایده ها و موضوعاتی را بر می گزیند که در ظاهر ساده هستند ولی وقتی با تعمق به آنها نگاه کنیم عمقی عظیم در آنها کشف خواهیم کرد. و اینها میسر نشده است جز با کشف ظرفیتهایی که در سینما نامکشوف مانده است ؛ اما دامنه کشف به ساده ترین مراتب زندگی نیز رسیده است، همانها .که از دید بسیار نفرات دیده نشده یا از نظرگاه غایب مانده اند

حیرت

بونوئل علاقه ای به تصویر کشیدن تصاویرِ با شکوه و خیره کننده وعظیم با سیاهی
لشکرهایی بی شمار نداشت. دوست نداشت با دوربین شعبده بازی کند و چشمها را به حیرت وادارد. ادراک دیگرگون او از زیبایی و حیرت .اساس فیلمها و سینمای اورا می ساخت
بی شک سینماگری چون او عرصه های تازه ای را در هنر سینما گشوده است . ظرفیتهایی را کشف کرده که امیدوارمان می کند که سینما هیچگاه نخواهد مرد. از موارد وتمهای عمده ای که من در فیلم هایش دیده ام می :توانم از این ها نام ببرم

ساده گی عجیب و در عین حال پیچیدگی که او از پس این سادگی می آفریند شگفت انگیز است . درک منحصر به فرد وشگفت انگیز او از زیبایی .اساس فیلمهای او را می سازد
عدم قطعیت و شک آور ی در تمام ابنای هستی، همانهاکه در طول اعصار .به دیدۀ یقین به آنها نگریسته شده است

بسط واقعیت در وادیهای خیال ودخیل نمودن عناصر سورئال در واقعیتهای .روزمره، آنچنان که رؤیا و خواب
در خواب، غیرممکن ترین مسائل ورویدادها و غیر واقعی ترینشان پذیرفتنی جلوه گر می شوند. آن هنگام که از خواب برمی خیزیم هیچ چیز .راباور نداریم
او واقعیت را چنین به رؤیا آغشته می ک واین یکی دیگر از عرصه های شک آوری و عدم قطعیتی است که در تارو پود فیلمهایش تنیده شده است

آزاد اندیشی و غلبه عجیب او به سایر هنرها و دغدغۀ همیشگی بونوئل که همانا دین و اخلاقیات است، می خواندمان که بازنگری مجددی در هستی و .بنیانهای فکری خود بنماییم


از آن فیلمها که دوستشان دارم


زیبای روز با بازی بسیار قوی کاترن دونوو که به اقرار خودش بهترین .بازی عمرش می باشد




ویریدیانا





ویریدیانا که عرصه عظیم شک آوری در بنیانهای اخلاقی و دینی آن دورۀ .اسپانیاست؛ دوره سیاه فاشیسم، دوره دیکتاتوری فرانکو


جذابیت پنهان بورژوازی





درجذابیت پنهان بورژوازی به طور دقیق می توان تمهای اسایی فیلمهای او را کشف کرد: عدم قطعیت ،کشف پیچیدگی از خلال ساد ه ترین امور .زندگی و دخالت رؤیا در واقعیت . حتی در امور روزمره زندگی


فیلم داستانی بسیار ساده دارد گفته های او را در باره این فیلم از کتاب با
.آخرین نفسهایم بخوانید


از کتابِ : با آخرین نفسهایم
ترجمه علی امینی نجفی





به کارها و حرفهایی که تکرار می شوند علاقه غریبی دارم این بار به دنبال بهانه ای
برای نمایش یک حرکت مکرر بودم که سیلبرمن موضوعی جالب تعریف کرد که برای خودش اتفاق افتاده بود : یک بار در یک شب سه شنبه عده ای از دوستانش را به مهمانی دعوت کرده بود اما فراموش کرده بود که موضوع را به همسرش بگوید و از آن بدتر اینکه یادش رفته بودکه .آن شب خودش به مهمانی دیگری دعوت دارد و در خانه نیست
بدین ترتیب مهمانها حدود ساعت نه یک یکی با دسته گلهایشان از راه می رسند خانم او که شام را خورده و آماده خوابیدن است با پیراهن خواب در .را برای آنها باز می کند. از این ماجرا اولین صحنه فیلم پدید آمد

حالا باید این طرح را بسط می دادیم و به روالی معقول و منطقی موقعیتهای داستانی دیگری بوجود می آوردیم تا ایده اصلی فیلم متجلی شود : چند دوست که دلشان می خواست در جایی با هم غذا بخورند اما هرگز موفق نمی شوند
پرورش این ایده کار ساده ای نبود ما پنج فیلمنامه گوناگون نوشتیم مشکل اصلی این بود
که باید میان موقعیتهای که معمول و منطقی بودند با انبوه موانع غیر منتظره ای که بایستی ساده وعادی به نظر برسند، تعادل مناسبی برقرار می کردیم. در اینجا باز به عالم رؤیا متوسل شدیم آن هم رؤیا. در رؤیا خوشحالی من بیشتر از این بابت است که سرانجام توانستم مشروب دلخواهم، مارتینی درای را در فیلم بگنجانم
.این فیلم در سال 1972 ساخته شد ویکسال بعد برنده جایزه اسکار گردید



(تاملات فلسفی ( از همان کتاب
تصادف، رهبر حقیقی عالم حیات است ضرورت، در مقامی پایین تر قرار دارد و از
خلوص وصداقت تصادف هم محروم است
فیلمنامۀ ایدالی که من همیشه در نظر دارم باید شروعی کاملا ًعادی و پیش .پاافتاده داشته باشد
برای مثال گدایی در حال عبور از خیابان، می بیند که از پنجره یک ماشینِ شیک دستی بیرون می آید و ته ماندۀ سیگار برگی را به بیرون پرتاب می کند. همین که گدا برای برای برداشتن سیگار جلو می رود ماشین دیگری او را زیر می گیرد و می کشد درباره این حادثه سئوالات زیادی را می توان مطرح کرد: چرا سیگار توجه گدا را جلب کرد؟ گدا در آن لحظه در خیابان چه می کرد؟ چرا مرد راننده درست در همان زمان سیگار را به بیرون ؟پرتاب کرد
هر پاسخی به این پرسشها خود پرسشهای بیشتر بر می انگیزد ما به تقاطعهای بیش ا زپیش گیج کننده ای می رسیم که به نوبه خود به تقاطعهای پیچیده تری می رسد. به شبکه جادوئی تو در توئی گام می گذاریم که به هر حال ناچاریم راهی در آن بجوییم بدین ترتیب با دنبال کردن علتهای ظاهری ِ امور که در حقیقت، چیزی جز رشته ای متناوب و بی کران از تصادفات نیستند، می توانیم در زمان هرچه دورتر برویم و به نحو سرگیجه آوری از گردونۀ تاریخ عبور کنیم؛ همۀ تمدنهای بشری را بی وقفه پشت سر بگذاریم و به اولین علائم حیات برسیم . سراسر دنیا را راز فرا گرفته است


(راز ( از همان کتاب
در خلوتگاه میان راز و تصادف؛ تخیل ره باز می کند. رهایی کامل انسان اما این آزادی
ا هم یاد گرفته اند که مثل آزادی های دیگر؛ محدود کنند و .از بین ببرند


می ستایمش


بونوئل را از آن جهت می ستایم که از پس ِ سادگی این چنین؛ رازهای بی پایانی را
بیرون می کشد؛ و آن را به پرسشهای تأمل برانگیز و شگفت می .کشاند
پس می توانیم بسیار ایده هارا از ساده ترین امورواتفاقات ریز و درشت زندگی بیابیم. هیچ دلیلی ندارد که به تمامی ِپرسشها پاسخ دهیم. یافتن پرسش و کشفی که از دقیق شدن به هستی عاید ما می شود؛ خودِ مقصد .می تواند باشد


هنوز

هنوز هم نمی دانم بگویم که تمام وقایع فیلم زیبای روز آیا در واقعیت می گذشت یا رویأ. هنوز به یقین نرسیده ام . بیشتر چون خوابی بر من گذشت که همه چیز را در دنیای خود پذیرفتنی می نمود. یا پس ازدیدن فیلم میل مبهم هوس هم چنین حسی داشتم و پس از پایان فیلم غوطه ور در فضایی بودم که فیلم آفریده بود. به این می اندیشم که گاهی در دسترس ترین چیزها چه دور ودست نیافتنی می شوند! مانند آن هنگام که درخواب هر چه تلاش می کنیم چشم بازکنیم وفریادی بزنیم ناتوانیم و بازوان رؤیا آنچنان سخت .در بر می گیردمان که تلاشهایمان همه بیهوده می شود

(و یک پرسش (از همان کتاب

روح بشر کمترین قدمی به سوی روشنایی بر نداشته است حتی شاید به تاریکی بیشتر
فرو رفته است در حیرتم که آن چشمه ها ی نیکی و ؟فرزانگی که ما را روزی نجات توانند داد از کجا خواهند جوشید


و شعری از من

میز های تاریک


چراغ روشن شد
پریدی
و

پرهایت
سئوالهایی شدند
بر
تمام نیمکتها ومیزها


تاریک که
می چکیدی
بر دیروز
امتدادِ باد، راز بود
که
نسرین آبستن شد
و ما
که دست می کشیدیم بر گونه های نوزادش
.می پژمرد

همواره لباس زنبورها عطر نسرین است
وپیراهنم بی سکر چراغ
.از پرنده و نسرین وشیدایی زنبور آکنده می شود

روشن می شوم در زلالی بالهایت
و

نیمکتها ومیزهای تاریک را می جویم