بهارخواب

شعرها و نوشته های مجید شفیعی

Wednesday, May 25, 2005

از خودم ودیگران

از خودم ودیگران

اندکی این مثنوی تاخیر شد اندکی بایست تا خون شیر شد

این بار باز با اشعارم واشعاری که دوستشان دارم و کتابهایی که نوشته ام و کتابهایی که دوستشان دارم
اشعاری دارم که نام تمامی آنها حواست ،(( حوامنم )) ، که در سالیانی متمادی سرودمشان که چند تایی از آنها در مجله فرهنگ وتوسعه ونافه به چاپ رسیده اند
حوا منم نام تمامی شعرهایی است که دراین سالها سروده ام و اشعاری دیگر که نه برای کسی خوانده ام و نه چاپشان کرده ام البته اگر پهنه وب نبوددراین بیغوله بازار نشر،سالها باید خاک
می خوردند
براستی ما به چه چیزمان باید ببالیم؟ به تاریخی که داریم هرروزتکرارش می کنیم؟ یا به فراموشی ابدی و ازلی که
گریبانگیر ما شده است و سالهاست که با ماست؟ یا به فرهنگی که اینقدرازآن دم می زنیم وتمدنی که به آن می بالیم؟ به زعم من اگر غنایی هم بوده چون پویایی نداشته، شکست خورده ومضمحل شده است


از حوا منم




حوا منم1

حوا منم

خوني كه از شقيقۀ شكافتۀ آدمي
آمده ام



تا

بريزم بر قلم بي خونت

كه بركاغذ غاري بكشي

كلمات را در آن پنهان كني


قطره اي از مرا در نامه اي روشن
نگه دار
هنگامي كه برگردي
ريواسها


حوامنم 12
حوا منم
چشمه اى از قلب زمين
وپيام مردگانى را دارم كه بى هيچ ترسى رؤياى يكديگر را مرور مى كنند


حوامنم 6

حوا منم

که آن نقطۀ سرخ را
از متن بهشت
برداشتم
ُوسرریزکردمُ و
ریختم
در این متن

آن نقطۀ سرخ هم شکست
سه نقطۀ سیاه
نشست جای من

چه فرقی دارند نقطه های سیاه
چه نشسته جای من دراین متن
چه پایانی به متن شقیقه فرزند

تنها آن کس که دیگر گونه می خواند می داند



حوا منم 11


حوا منم
زیر نگاه هیز دستهای عصر
تبخالی
افتاده بر لبان غروب
با زنبیلی پر از زهرخند پرتقال وبِه
در بازار سیبهایی که از شرم
سرخ گشته اند



حوامنم


حوامنم
عطری زیر مشام ِ هیزِ بازار
با گیسوانی که از هول سفید گشته اند

عصرهم زیر چشمهایم از گریه
زرد گشته است

حوامنم 15

حوامنم
با سئوالی که کلاغ است عصرها وُ
با چشمی که به راه است
در چادری که رو به راهست
تا پنهان شوم ا ز
جواب هایی که
زیر سئوالند

چرا این ذغالها
هر چه خط می کشند
نا خواناست؟




ازکوندرامی گویم



براستی نوشتن آنگونه رنجی است که پشت بر زادوبوم کنی واز زبان و خانه خویش دل بکنی منازل زبان را طی کنی برای آنچیزی که فراتر از همه اینهاست


فرازی ازوصیت ِ خیانت شده ترجمۀ فروغ پوریاوری



چاه گذشته

فرد چیست ؟هویتش در کجاست؟ تمام رمانها دنبال پاسخ این پرسش می گردند
خود دقیقا به چه طریق تعریف می شود؟ از طریق آنچه یک شخصیت انجام می دهد، از طریق اعمالش؟ ولی عمل از مُبدع خود می گذرد، تقریبا همیشه دشمن او می شودپس شایداز طریق زندگی روحی اش، از طریق افکارش،از طریق احساسات پنهانش؟ اما آیا بشر قادر به خودشناسی است ؟آیا افکار پنهانی اش می توانند کلید هویتش باشند؟ یا به عبارت دیگر آیا بشراز طریق تصورش از دنیا ،از طریق عقایدش، از طریق جهان بینی اش تعریف می شود

توماس مان به این تحقیق بی پایان کمک بسیار مهمی کرد
ما فکر می کنیم که عمل می کنیم، فکر می کنیم که فکر می کنیم اما این دیگری یا دیگرانند که در درون ما فکر و عمل می کنند به عبارت دیگرعادات پایان ناپذیر سرمشقها که به اسطوره ها تبدیل شده اند واز نسلی به نسل دیگر انتقال می یابند ، نیروی عظیمی دارند و به زعم توماس مان از چاه گذشته)) کنترلمان می کنند))


ازایتالو کالوینومی گویم


معماران برانند تا شهرهایی به شگفتی تخیل کالوینو بنا کنند. بی شک وسعت تخیل او معماران را نیز برسر شوق آورده است وهم مرا که در هر بار مراجعت به کتابهایش خلاقیتم افزون تر از پیش می شود


از شهرهای نامرئی با ترجمۀ ترانه یلدا


شهرها و خاطره


با ترک آنجا و سه روز ره پیمودن به سوی شرق، طالع خود را در دیومیرا می یابی شهری با شصت گنبدِسیمین، تندیسهای مفرغی همه خدایان، خیابانهای مفروش با قلع، تماشاخانه ای بلورین و خروسی زرین که هر بامداد بر فراز برجی می خواند
مسافر به همه این زیبایها آگاه است و پیش از این نیز آنها را در شهرهای دیگر دیده است اما ویژگی دیومیرا درآنست که وقتی شخصی دریک شب اواخر تابستان آنگاه که روزها کوتاه تر
می شود و چراغهای رنگارنگ برسر در دکانها یی که غذای سوخاری می فروشند روشن است ،به آنجا می رسد و صدای زنی را که از بالای یک مهتابی فریاد می کشد اووووووه ! می شنود به تمام کسانی که گمان می کنند شبی اینچنین را به خوشی
گذرانده اند و شادکام بوده اند ، رشک می برد



سخنانی از دالایی لاما


1

چرا باید خلاء را تشخیص بدهیم نمی خواهیم رنج ببریم که منشاء رنج ذهن آشوب زده است

2
ناگارجونا در کتاب هفتاد آیه می گوید: این همان چیزی است که بودا می فرماید : تمام چیزها از علل
و موقعیت سرچشمه می گیرد پذیرششان به عنوان واقعیت از ناآگاهی است از این رو وابستگیها پدید می آید


از کتابهایم


یک مجموعه شعر با نام کجاست من هرکجایی ام در سال 1379منتشر کردم شعری از این کتاب را در این جا بخوانیدو شعرهای دیگرم در
قابیل ، فرهنگ وادبیات شماره 45 رواق، طومار


ماه پيشاني

قصه ها به آسمان قد نكشيدند
و
شعرم آن قدرها روشن نبود
تا
ببينم آ سمان
به
زمين
افتاد

ابرها
قصه هاي ماه پيشاني را تر كرده بودند
آنقدر كه گُلهاي دامنش
به شعرم پيچيده بود

گفتم: ماه پيشاني قصه ها
من كه پيشاني ام به اندازه شما روشن نيست
تا
آخر اين شعر را ببينم
پيشاني شكستۀ آسمان را
مرهمي از گُلهايتان بگذارم

در گريبانش كه بوي لا لا ئي مادر بزرگ مي داد
خوابيد م
آخر اين شعر بيدار شدم

ماه را به من داده بود
پيشاني اش را به آسمان



کتابهایم



چند کتاب داستان هم برای کودکان منتشر کرده ام که همه گی در انتشارات
شباویز به چاپ رسیده این انتشارات به تازگی معتبرترین جایزه جهانی را به خاطر مجموعه کارهایش در یافت نموده است جایزه ای که در فستیوال بولونیا نصیب شباویز شد از ارزشمند ترین جوایزی است که در حوزه داستان سرایی وتصویرگری برای کودکان به ناشری تعلق می گیرد . کمتر ناشری در جهان به خاطر مجموعه کارهایش برنده این جایزه شده است. این انتشارات بنا بر بیانیه فستیوال به خاطر نوآوری هایش در عرصه داستان وتصویرو معرفی چهره های برتر داستانسرایی وتصویری گری در حوزه کودک و مطرح نمودن ایده های تازه موفق به کسب این جایزه شده است . از من ده کتاب دیگر در این انتشارات زیر چاپ است. کتابهای منتشر شده ام

قند ونمک

که مشتمل بر حکایات طنزی است که از کتاب زهرالربیع برای کودکان بازنویسی شده است

لطیفه های بهارستان

کتابی است مشتمل بر حکایاتی طنز که از کتاب بهارستان جامی برای کودکان بازنویسی شده است

روباهی که گول خورد
داستانی برگرفته از مرزبان نامه

مار خشمگین
داستانی برگرفته از مرزبان نامه

روباه وغازهای وحشی
داستانی برگرفته شده از فرائد السلوک

زبان پهلوان سالار
داستانی بر گرفته شده از عجایب نامه


همه عمر

سر آن ندارد امشب که براید آفتابی
چه خیالها گذر کرد وگذرنکرد خوابی
به چه دیر ماندی ای صبح که جان من برآمد
بزه کردی ونکردند مؤذنان ثوابی
نفس خروس بگرفت که نوبتی بخواند
همه بلبلان بمردندونماند جز غرابی