فرشته
در فیلم شهر فرشتگان، یکی از شخصیتهای فیلم که یک جراح است بعد از یک عمل
جراحی سخت به کتابخانه می رود تا کتابی از همینگوی بخواندکتاب را بر می دارد در همین حال فرشته ای در هیأت یک انسان کتاب را ازاو می گیرد و فرازی از آنرا
می خواند:همچنانکه صدفها رابا آن طعم قوی دریا و مزۀ خفیف فلز می خوردم،همچنانکه محتویات سرد ِ داخل هر صدف را می خوردم و با طعم گس، آنرا فرو میدادم،احساس خالی وپوچ بودن را از دست می دادم و شاد بودن را آغاز می کردم
زن می پرسد تو کسیتی؟ فرشته می گوید من پیکم
همینگوی با طعم دریا
زندگی پرماجرا، زیستنی پر فراز و نشیب، تجربه مکانهای مختلف، تجربه ساحتهای
متنوعی از هستی، سفرهایی که هر یک مواد خام ادبی او بودند و پرتقال، به، لیمو، که در منظر او ودر سپهر تفکر وتخیل او نه همانی بودند که من شما وهمگان دیده ایم وحس کرده ایم وفکر کرده ایم، چرا که توصیفها و عبارات وتلقی او از اشیاء و زندگی نه همانی است که ما مد نظر داریم، که به بدان گونه گونه گی، گوشه های مخفی و محال از چشم ما وباور ما را هم گویا زیسته بود با گوزنهای آفریقا، گاوهای اسپانیا، والهای دریای کارائیب وبرفهای کلیمانجار،دیدن زمان از پس چشم یک پلنگ و تجربه فضا در حس مرموز جنگل
و همه و همه به تک تک کلماتش قدرتی می داد که با کم ترین قلم فرسایی بیشترین حس منتقل گردد به مانند نقاشی چیره دست که با کمترین خطوط راز چهره ای را بیافریند وبه آن هستی منحصر به فردی عطا کند، آنچنان سهل وممتنع که حیرت نظاره گران را برانگیزاند
آیا نویسنده را رنج چنان سفرهایی می باید تا چیره در آفریدن گردد
به نقاشیهای دالی می اندیشم که بعضی از آنها اثر مکانهایی است که در کودکی آنها
را تجربه کرده است. فرونشستن حسی از معماری باروک، ادراک عجیب ِ فضا و تأثیر آن بر نقاش که به خلق آثاری عظیم و شگرف انجامیده که بذر آن در ناخوداگاهی نقاش پاشیده شده است
مسیر
چه مکانهایی را تجربه کرده ایم؟زمان چه مسیری را در ذهن ما بر جای گذاشته
است؟
مکان ذهن را در بر می گیرد و آنرا جزئی از خود می کند، تا ذهن حاکم زمان شود، زمان چون تیری از نظر بر گذشته است و دیگر تیر به کمان باز نخواهد گشت
مکان، چون زمان برگشت ناپذیر است. اگر از مکان دریافتی فیزیکی داشته باشیم ممکن است صدها بار به آن بازگشت نماییم ولی هیچیک از بازگشتها تاثیر روانی وروحی یکسانی بر جای نخواهند گذاشت
مکان ِ تشویش
مکانهای زندگیمان اندک اندک دارند از اضطراب وتشویش آکنده می شوند. هر یک
حجمی از پریشانی را در خود ذخیره دارند گویا در هر نقطه التهابی موج می زند. قرار به ِ سامان میسر نیست. هر کس در پی گریز از مکان استقرار خویش است گویا در ساخت آن مکان هیچگاه انسان دیده نشده است !مکانها ناقصند، اجزای خویش را گم کرده اند از اینست که از اضطراب آکنده شده اند
خورشید
مجتمعهای مسکونی به خوابگاههای بزرگی تبدیل شده اند و اتاقها به حجم متراکمی
از پریشانی ،خانه ما کجاست؟ چرا ذهن قرار ندارد؟وقتی خورشید چشم باز می کند مشکوک به اتاقها سرک می کشد و در خواب و بیداری وقتی به خود می نگریم تکه آهنی اسفنجی می بینیم که در هم پیچیده و خراشیده شده است، از حسهای انسانی
خالی است، و با حجمی از تکرار و پریشانی پر وخالی می شود
پیوند
از کتاب ِ مفهوم ِ سکونت: نوشته کریستیان نوربری شولتز
با ترجمه : محمود امیر یار احمدی
سکونت در واقع نشانی است از پیوندی پر معنا میان انسان و محیط مفروض پیوندی که نشات گرفته از تلاشی است برای هویت یافتن وبه آن احساس تعلق پیدا کردن و می توان گفت زمانی انسان بر خود آگاهی می یابد که مسکن انتخاب کرده و هستی خود را در جهان تثبیت کرده باشد
شولتز با بیان اینکه سکونت تعیین کننده موقعیت
و احراز هویت است معتقد است برای آزمودن پر معنای هستی باید از مکان خود و چگونگی قرار گرفتن در آن آگاه بود
حوامنم
که ورق خورده ام
از دوزخی
به دوزخی
دیگر
راه
در برزخ ِ گیسوان ِ من بود وباد ِ هرزه گرد
در گریبانت
قطره
قطره
می سرایی ام و طوبای ِ زخمی ِ حیاط، می شکفد
دوزخ ایستاده است
و
...چشم ِ طوبای بهشت